ماه رمضان
با آغاز شدن ماه رمضان من و آرشیدا کوچولو به ساری رفتیم و تا شنبه مورخ ٧/٥/٩١ در انجا ماندیم با اینکه هوا خیلی گرم بود ولی خیلی خوش گذشت البته اتفاق بدی هم افتاد که خدا رحم کرد دست مامانم سوخت خیلی ناراحت شدیم .عسل ما دیگه جمله بندی رو آغاز کرده. این روزها ساعات کاری من کم شده و خیلی بیشتر میتونم پیش دختر گلم بمونم. از وقتی که از ساری برگشتیم آرشیدا به حرف اومده احساس می کنه خیلی بزرگ شده به همه نی نی ها می گه توچولو ناناس شدی اصلا نمیشه حرفی زد سریع می گه دعبا کدی عاشق ساری یکسره می گه بیم ساری (بریم ساری)بیم دیا (بریم دریا) دلم برای دخترم می سوزه چون دختر نازم هم مثل من باید این دوری رو تحمل کنه چند شب قبل نصف شب بیدار شد و بهانه ...
نویسنده :
آتنا
10:20