زمستان 91
عزیزم هر چقدر از زمان میگذره دلم میخواد بیشتر کنارت باشم دوست دارم هیچوقت سر کار نرم میدونم شما هم آرشیدا کوچولوی مامانی من همین احساس داری وقتی صبحها به صورت زیبا و معصوم تو نگاه میکنم دلم میخواد همه دنیا روی سرم خراب بشه اما امان از دست این زندگی که هر چی دنبالش میکنی باز یک جای کار میلنگه. راستی دیشب یک خورده کسالت داشتی منم به دکتر بردمت این دفعه چون پارسا بود اصلا گریه نکردی تازه از من خواستی که به قول خودت گوشواره به چسبونم به گوشهات. منم از دکتر خواستم که گوشهای قشنگت سوراخ کنه از خنده مرده بودم چون یکسره به دکتر میگفتی بچسبون دیگه. دختر کوچولوی من یک عالمه شعر بلد ...
نویسنده :
آتنا
8:18