آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آرشيدا بهار زندگي ما

گل زیبای بهشتی ام سومین سالروز تولدت را به شما دختر قشنگم تبریک می گم....

دلم می‌خواد تمام ستاره‌های آسمون رو زیر پاهات بریزم هر روز که می‌گذره بزرگ و بزرگ تر می‌شی روزی هزار بار به من می‌گی دوست دارم می‌میرم و زنده می‌شم خوشحالم از اینکه مادرم حس زیبایی نمی‌دونم چطوری توصیف کنم ولی قشنگ ترین حسی که تا حالا تجربه کردم هر چقدر هم می‌گذره این حس زیباتر و زیباتر می‌شه خدایا این حس زیبا رو هر لحظه زیباتر و زیباتر کن. دخترم من و ببخش اگر گاهی وقت ها بی‌حوصله می‌شم و شما می‌گی مامانی الان من دعوا کردی. منم چون عصبانیم می‌گم آره ولی این بدون مامانی همیشه دوست داره و برات می‌میره. راستی یک تولد کوچولو مامان مهری برات ساری گرفته دایی مجتبی و دایی ...
24 مرداد 1392

تولد آرشیدا کوچولو نزدیکه...............

    گلم تولدت نزدیکه 23 مرداد بزرگترین روز زندگی من و بابا محسن نزدیکه ؛ دوست داریم                مامان مهری می‌گه خیلی خیلی دوست دارم و عاشقتم و از بودن در کنار تو خیلی لذت می برم دوست دارم همیشه در کنار من باشی. ...
15 مرداد 1392

ماه رمضان................

الان که دارم این نوشته هارو می نویسم خونه مامان مهری هستیم عزیزم اینجا خیلی خوش می گذره. همه دوست دارند الان 8 روزه اینجائیم 20 روز دیگه تولدت عزیزم از بودن در کنارت لذت می برم خیلی روزها را از دست دادم چون نتونستم چیزی بنویسم چون کار با درسم قاطی شد اتفاق خوبی افتاد و من کارشناسی ارشد قبول شدم اینم عکسهای شما از قبل از عید تا حالا اسفند ٩١     عید 1392 شمال مشهد خرداد 1392 ...
9 مرداد 1392

بهار 92

سال نو مبارک فعلا تبریک می گم تا از سفر برگردیم اینم تقویم آرشیدا خانم ...
18 فروردين 1392

تولد مامانی

عزیز دلم اصلا وقت نمی‌کنم مطلبی بنویسم فعلا اشاره می‌کنم چون خیلی درگیر کار و درسم هستم عزیزم امروز خیلی خوشحالم چون تولدم. الان که دارم این مطالب می‌نویسم سر کارم هستم و دلم برای شیطونیات تنگ شده. ...
18 فروردين 1392

زمستان 91

عزیزم هر چقدر از زمان می‌گذره دلم می‌خواد بیشتر کنارت باشم دوست دارم هیچ‌وقت سر کار نرم می‌دونم شما هم آرشیدا کوچولوی مامانی من همین احساس داری وقتی صبح‌ها به صورت زیبا و معصوم تو نگاه می‌کنم دلم می‌خواد همه دنیا روی سرم خراب بشه اما امان از دست این زندگی که هر چی دنبالش می‌کنی باز یک جای کار می‌لنگه. راستی دیشب یک خورده کسالت داشتی منم به دکتر بردمت این دفعه چون پارسا بود اصلا گریه نکردی تازه از من خواستی که به قول خودت گوشواره به چسبونم به گوشهات. منم از دکتر خواستم که گوشهای قشنگت سوراخ کنه از خنده مرده بودم چون یکسره به دکتر می‌گفتی بچسبون دیگه. دختر کوچولوی من یک عالمه شعر بلد ...
12 دی 1391