کم کاری مامانی
عزیز دلم میدونم از اینکه نتونستم به وبلاگ شما سر بزنم خیلی ناراحتی ولی از من ناراحت نباش چون واقعا درگیر کارم بودم اینو بدون همیشه دوست دارم راستی سال نو مبارک الان 20 ماهت شده دیگه عسل عسل شدی.
حالا میخوام از عید بگم
سهیلا جون مامان پارسا یک تقویم خوشگل برای دخترم درست کرده که باهم می بینیم.
جمعه ٢٦/١٢/٩٠ من و بابایی و آرشیدا به ساری خونه مامان مهری رفتیم خیلی خوشحال شدن دلشون یه ذره شده بود عید امسال خیلی خوش گذشت هفته اول به دید و بازدید گذشت. بابا محسن جمعه ٤/١/٩١ رفت و من و آرشیدا پیش مامانی و بابایی و داییهای مهربون آرشیدا موندیم آرشیدا خونه مامان مهری و بابایی خیلی خوش میگذرونه تا صبح با دایی مجتبی فیلم میبینه ,ما از دست دایی مجتبی شب و روزمون قاطی شده دایی محسن که حسابی سرش با کارش مشغوله صبحها بیمارستان و بعداز ظهرها هم کیلینیک از این موضوع هممون خوشحالیم .هفته دوم خوب نبود چون من حسابی درد دندون عقل داشتم و مجبور شدم جراحی کنم حسابی مامان مهری و بابایی تو دردسر افتادن بابا محسن ١١/٠١/٩١ برگشت پیش ما هر چی به آخرین روزهای تعطیلات نزدیک میشدیم دلم بیشتر میگرفت روز ١٣ بدر کنار دریا ویلا گرفتیم خیلی به ما خوش گذشت . روز چهاردهم من و بابا محسن و آرشیدا به خونمون برگشتیم خیلی ناراحت بودم چون از خانوادهام دور میشدم.
آرشیدا کوچولو و دایی محسن
آرشیدا همیشه کفشهای بزرگتر از خودش می پوشه