در آستانه یک سالگی و واکسن یک سالگی
عزیزدلم الان که دارم این مطالب می نویسم خونه مامانی و بابایی هستم و یاد سال قبل افتادم که بستری شده بودم تا تو عزیز دلم به دنیا بیای . منتظر روز تولدتم البته از یک جهتی ناراحتم چون همون روز یعنی روز تولدت باید واکس بزنی نمی دونم باید چی کار کنم . نمی دونی با اومدنت زندگی همه رو شیرین کردی این روز ها خیلی ناناز شدی وقتی میوه می بینی دوست داری همه رو بذاری تو دهنت. تمام لباسهاتو کثیف می کنی , خیلی بامزه می شی یادگرفتی بایستی و چهار دست و پا از پله های خونه مامانی و بابایی بالا بری.
اینم ازعکسهای آرشیدا خونه مامانی و بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی