روزنگار دخترم از یک ماهگی تا شش ماهگی)
حالا مي خوام با هم دفتر زندگي آرشيدا رو ورق بزنيم
آرشيدا ني ني كوچولو ما تا 1 ماهگي يعني روز تولد بابا محسن تهران خونه خاله زهرا بود كه خيلي زحمت كشيد ممنون خاله زهرا و دايي رضا. ني ني ما با اينكه كوچولو خيلي دوست داشتنيه.آرشیدا کوچولو باید بدونی که همه برات زحمت می کشن و دعات می کنن.
اينجا عسل مامان 2 ماهشه و شمال خونه مامان مهري و بابا جون رفتيم . آرشيدا دو تا دايي سه تا عمو و یک عمه داره كه خيلي دوسش دارن.
وقتي آرشيدا 3 ماهش شد اومديم خونمون (22/7/89) بيست و چهارم مهر واكسن زد خيلي گريه كرد. مامان مهري و بابا جون رفتن. بيست و نهم مهر مامان مهري برگشت. وقتي مامان مهري پيشمونه خيلي خوشحالم.
اینا عكسهاي 4 ماهگي آرشيداست .ديگه خوردني شده . بابا محسن و دايي محسن هم بودن. دوازدهم آذر 89 بابا محسن اومد دنبالمون.
شب يلدا آرشيدا 7 روز بود كه تو 5 ماهگي رفته بود و ما خونه پدر جون و مامان سودابه بودیم مامان سودابه کمرش درد می گیره انشا الله زودتر خوب بشی. راستی عمو حسام هم نبود چونکه شاهرود دانشگاه بود .دوم دي با باباجون اومديم شمال . دايي محسن هم اومده ديگه داره سربازيه دايي محسن تموم ميشه.
آرشيدا ناناز مامان شش ماه و ده روزشه . بابا محسن دلش يك ذره شده چونكه الان۳۳ روزه كه من و آرشيدا شماليم خونه مامان مهري . مامان مهريجونش خيلي زحمت ميكشه . بابا محسن اگه بدوني دخترت جيگري شده . الان وقتي با عسل مامان حرف ميزنيم مي خنده و بازي ميكنه. اون عاشق لوستر و لامپه
.