عزیز دردونه
کلماتی که آرشیدا میگه
آرشیدا لباس بپوشه کجا بریم آرشیدا میگه دد
ماما بابا
آرشیدا تشنته آب
ببعی میگه بع بع
هاپو میگه هاپ هاپ
روز عید قدیر من و شما از شمال به خونه برگشتیم طبق معمول بابایی زحمت کشید و مارو تا فیروزکوه آورد و بابا محسن دنبالمون اومد
روز سهشنبه 1/09/90 قرار بود که من و شما و بابا محسن به رشت برای جشنواره تئاتر بریم که به خاطر سرمای هوا من و شما نرفتیم و مامان مهری پیش ما اومد. شنبه 5/9/90 بابا محسن از رشت اومد.جمعه 11/9/90 به شمال رفتیم به این مسافرت همه ما احتیاج داشتیم وقتی به شمال رسیدیم بابایی و دایی مجتبی و دایی محسن خیلی خوشحال شدند. با اینکه دلم نمیخواست برگردم روز عاشورا برگشتیم. آرشیدا کوچولو تا زمانی که بیداره راه میره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی