آرشیدا کوچولوی ما تنها بهانه زیستن ما
الان که دارم این مطالب مینویسم خیلی خیلی دلتنگتم چند ماهی هست که مطلبی برای تو عزیز دلم ننوشتم چون خیلی درگیر کارم هستم دلم میخواست کار نمیکرد و همیشه در کنار تو بودم میترسم از روزی که حسرت این روزهای بچگی تو رو بخورم. الان که ٢ سال و سه ماهته یک عالمه شعر و قصه بلدی که همه تعجب میکنند. با اون صدای قشنگت وقتی از سر کار میآم میگی سلام خسته نباشی دوست دارم.
نمیدونم این حرفهای قشنگ چطوری به ذهن کوچولوت میرسه ولی اینو بدون با تمام وجودم دوست دارم و همیشه به تو فکر میکنم. راستی وقتی هرکسی میخواد ببوس شمارو میگی: کرم زدم.
هفته قبل تاسوعا و عاشورا ساری بودیم. خیلی خوب بود. شما واقعا خوشحال بودی همیشه دنبال مامان مهری و بابا عباس بودی. دایی مجتبی هم که فعلا شیرازه. راستی منتظر عکسهای قشنگه آرشیدا کوچولو باشید.
عزیزم چون عروسک خیلی دوست داری این عکس هارو برات گذاشتم.